من دوستدار روی خوش و موی دلکشم --- مدهوش چشم مست و می صاف بی‌غشم گفتی ز سر عهد ازل یک سخن بگو --- آن گه بگویمت که دو پیمانه درکشم من آدم بهشتیم اما در این سفر --- حالی اسیر عشق جوانان مه وشم در عاشقی گزیر نباشد ز ساز و سوز --- استاده‌ام چو شمع مترسان ز آتشم شیراز معدن لب لعل است و کان حسن --- من جوهری مفلسم ایرا مشوشم از بس که چشم مست در این شهر دیده‌ام --- حقا که می نمی‌خورم اکنون و سرخوشم شهریست پر کرشمه حوران ز شش جهت --- چیزیم نیست ور نه خریدار هر ششم بخت ار مدد دهد که کشم رخت سوی دوست --- گیسوی حور گرد فشاند ز مفرشم حافظ عروس طبع مرا جلوه آرزوست --- آیینه‌ای ندارم از آن آه می‌کشم